شقایق های پر پر، آسوده در بستر جاودانگی خود آرام گیرید که
شهر ما پر از خفقان نسیان است. چنان وا می نمایانند که تشت رسوایی جناح احمدی نژاد
و لاریجانی ها رو به سقوط است که صدای آن گوش شهر را پر کرده است. دیگر کسی به یاد
نمی آورد دو سال پیش، چگونه سینه ی جوانان را آماج گلوگه هایشان ساختند و هنوز
ماتم به خاک سپردن نداها و سهراب ها تازه بود که اهریمن قربانی های بیشتری ستاند.
انگار نه انگار که ستار را به جرم ساکت نماندنش سلاخی کردند و داغ نبودنش را بر
قلب مادر نهادند. اما اینجا دیگر فقط صدای زوزه ی گرگ ها شنیده می شود که نزدیک به
انتخابات نمایشی دیگر، در حال دریدن هم می باشند... نه این که کوران فساد و رانت
خواری در میان همه ی گروه ها بیداد نمی کند، نه این که دستگاه های سه قوه پاک و
عادل هستند، نه این که فقر و بدبختی از در و دیوار این سرزمین نمی بارد...
این مصیبت تازه نیست، اما اکنون به رخ کشیدنش از یادها می
برد که ۵۲ بهمنی دیگر آمد و گذشت...