Sunday, September 25, 2011

آخرین شعر شاعر فقید- سیاوش کسرائی

 
باور
آخرین شعر شاعر فقید- سیاوش کسرائی


باور نمی‌ کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی‌ کنم
تا همدم من است نفس ‌های زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی‌ کنم
آخر چگونه گل، خس و خاشاک می شود؟

آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده پَر هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می ‌شود؟

در من چه وعده‌ هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ‌ها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می‌ شود؟

آخر چگونه این همه عشاق بی ‌شمار
آواره از دیار
یک روز بی ‌صدا
در کوره راه ‌ها همه خاموش می‌ شوند؟

باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بام ها و کنار دریچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می ‌شوند؟

باور کنم که عشق نهان می ‌شود به گور
بی آن که سر کشد گل عصیانی ‌اش ز خاک؟
باور کنم که دل
روزی نمی ‌تپد؟
نفرین بر این دروغ، دروغ هراسناک

پل می‌ کشد به ساحل آینده، شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه ی لب ها و دست ها
پرواز می کند
باشد که عاشقان، به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند

در کاوش پیاپیِ لب ها و دست هاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه ی زمان
جاوید می ‌شود

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند ز جایی و خورشید می ‌شود

تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه ی هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ می ‌تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

بسیار گل که از کف من، برده است باد
اما من غمین
گل های یادِ کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی‌ کنم

می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب، چشم هیچ کسی را گزیر نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است



روحش شاد، یادش گرامی باد!
لینک دانلود با صدای سیاوش کسرایی:

1 comment:

  1. سنگین نشسته برف
    غمگین نشسته برف
    اندوه من به دل
    تشویش من به لب
    "آتش اگر بمیرد،آتش اگر سایه به صحرا نیافکند،در راه گرگ ها به قافله ها می زنند باز"
    سیمای بی نوایی و بی برگ باغ ها....
    بانگ کلاغ ها...

    ReplyDelete