Thursday, December 29, 2011

فروغ فرخزاد به روایت احمد شاملو



فروغ ‌الزمان فرخزاد (زاده ی ۸ دی، ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونه‌ های قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت . آرامگاه وی در قبرستان ظهیرالدوله می باشد.
فروغ با مجموعه‌ های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه ی «تولدی دیگر» تحسین گسترده ‌ای را برانگیخت، سپس مجموعه ی «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
بعد از نیما یوشیج، فروغ در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه‌ های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.

فروغ فرخزاد به روایت احمد شاملو
من هرگز ندیدم که فروغ چیزی را پیدا کند و آن چیز قانعش بکند.
فروغ جستجو می کند. اما در حالی که به جستجو می رود، ما را با چشم اندازهای گاهی فوق العاده زیبا و اغلب خیلی زیبای شعر خودش آشنا می کند. می بینیم که در شعرش از زنی حرف می زند که زنبیلی به دست دارد و به خرید روزانه می رود. دیگر از این عالی تر چه چیز را می شود بیان کرد؟
 او تمام اینها را به ما نشان می دهد. تمام چیزهایی که در روز بارها از جلو چشم ما می گذرند و ما آنها را نمی بینیم. در حقیقت گردش فروغ بدون هیچ هدف معینی صورت می گیرد و پربارترین گردش ممکن هم هست.
(مجله فردوسی- اول اسفند ١٣
۴۶)

ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان، ره يافته ايم

لئوناردو باف و دالايى ‌لاما

 
مکالمه ‌اى بين لئوناردو باف و دالايى ‌لاما

لئوناردو باف يک پژوشگر دينى معروف در برزيل است. متن زير، نوشته اوست:

در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود و دالايى‌ لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسيدم: عالى جناب، بهترين دين کدام است؟ ... خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودايى» يا «اديان شرقى که خيلى قديمى ‌تر از مسيحيت هستند».
دالايى ‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خيره شد ... و آن گاه گفت: «بهترين دين، آن است که از شما آدم بهترى بسازد».
من که از چنين پاسخ خردمندانه ‌اى شرمنده شده بودم، پرسيدم: آن چه مرا انسان بهترى مى‌ سازد چيست؟
او پاسخ داد: «هر چيز که شما را دل‌ رحم ‌تر، فهميده ‌تر، مستقل ‌تر، بى ‌طرف‌ تر، بامحبت ‌تر، انسان دوست ‌تر، با مسئوليت ‌تر و اخلاقى‌ تر سازد. دينى که اين کار را براى شما بکند، بهترين دين است».
من لحظه ‌اى ساکت ماندم و به حرف‌ هاى خردمندانه ی او انديشيدم. به نظر من پيامى که در پشت حرف ‌هاى او قرار دارد چنين است:
دوست من! اين که تو به چه دينى اعتقاد دارى و يا اين که اصلاً به هيچ دينى اعتقاد ندارى، براى من اهميت ندارد. آن چه براى من اهميت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.
به ياد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست. قانون عمل و عکس ‌العمل فقط منحصر به فيزيک نيست. در روابط انسانى هم صادق است. اگر خوبى کنى، خوبى مى‌ بينى و اگر بدى کنى، بدى. هميشه چيزهايى را به دست خواهى آورد که براى ديگران نيز همان‌ ها را آرزو کنى. شاد بودن، هدف نيست. يک انتخاب است.
«هيچ دينى بالاتر از حقيقت وجود ندارد».

Tuesday, December 27, 2011

زمستان- مهدی اخوان ثالث

زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است .
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی،
 
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
 
که سرما سخت سوزان است .
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
 
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
 
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر ِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
 آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم .
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور .
 
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور .
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم .
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم .
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد .
 
تگرگی نیست، مرگی نیست .
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم.
 
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی ِ بعد از سحرگه نیست .
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی ِ سرد ِ زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده .
به تابوت ستبر ظلمت نه توی ِ مرگ اندود، پنهان است .
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است .
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست ها پنهان،
نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین،
درختان اسکلت های بلور آجین .
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است .

مهدی اخوان ثالث
تهران، دی ماه 1334