Monday, September 24, 2012

ریشه ی ضرب المثل ماستمالی کردن



عبارت مثلي «ماستمالي كردن» به عقيده ی استاد محمد علي جمال زاده در كتاب فرهنگ لغات عاميانه يعني: امري كه ممكن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشاني كردن و آن را مورد توجيه و تأويل قرار دادن، رفع و رجوع كردن، سروته كاري را بهم آوردن و ظاهر قضايا را به نحوي درست كردن است.

به گفته ی علامه دهخدا، از ماستمالي معاني و مفاهيم مداهنه و اغماض و بالاخره نديده گرفتن مسائلي كه موجب خشم يا اختلاف گردد نيز افاده مي شود. آنچه نگارنده را به تعقيب و تحقيق در پيدا كردن ريشۀ تاريخي اين ضرب المثل واداشت وجود كلمۀ ماست يعني اين ماده خوراكي لبنياتي در آن، و ارتباط آن با مداهنه و اغماض و رفع و رجوع كردن امور مورد اختلاف بوده است كه خوشبختانه پس از سال ها پرس و جو و تحقيق و جويندگي و يابندگي رسيد.

اينك شرح قضيه: 

قضيه ی ماستمالي كردن از حوادثي است كه در عصر بنيانگذار سلسله ی پهلوي اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود اين حادثه را در يكي از شماره هاي روزنامه ی مرد امروز به اين صورت نقل كرده است:

«هنگام عروسي محمدرضا پهلوي و فوزيه چون مقرر بود ميهمانان مصري و همراهان عروس به وسيله ی راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهرباني دستور اكيد صادر شده بود كه ديوارهاي تمام دهات طول راه و خانه هاي دهقاني مجاور خط آهن را سفيد كنند. در يكي از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور مي دهد كه با كشك و ماست كه در آن ده فراوان بود ديوارها را موقتاً سفيد نمايند، و به اين منظور متجاوز از يك هزار و دويست ريال از كدخداي ده گرفتند و با خريد مقدار زيادي ماست كليه ی ديوارها را ماستمالي كردند».

به طوري كه ملاحظه شد قدمت ريشه ی تاريخي اين اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمي گذرد، زيرا عروسي مزبور در سال 1317 شمسي برگزار گرديد و مدت ها موضوع اصلي شوخي هاي محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نيز در موارد لازم و مقتضي بازار رايجي دارد.

منبع: آی کتاب

بوی مهر و مدرسه




همیشه روزهای اول مهر که می رسه بیش از هر زمانی در سال یاد روزهای مدرسه و معلم ها و دبیرها را همراه می یاره. اون هایی رو که خیلی خوب و مهربون بودن، اونایی رو که جدی و فعال و باز هم خیلی خوب بودن، اونایی رو که از درس و مشق و مدرسه بیزارمون می کردن... 

یادم می یاد کلاس چهارم دبستان که هنوز معنی خیلی از لغت های عادی رو نمی فهمیدم یه روز معلم مون که از اون مدل های بیزار کننده بود، خاطره ای رو برامون ساخت که بعد از گذشت این همه سال، لحظه به لحظه اش رو یاد دارم. یادمه درس ریاضی داشتیم و رسیده بودیم به مبحث تقسیم و یه صفحه مسئله، طبق روال کتاب های آن زمان. و چون درس تقسیم بود، همه ی مسئله ها رو البته با تأیید و راهنمایی معلم گرامی تقسیم حل کردیم و رفتیم خونه. شب که پدرم مثل همیشه، درس و مشقم رو رسیدگی می کردن همین طور که داشتن مسئله های حل شده رو نگاه می کردن، با سرزنشی که هنوز یادمه یکی از اونها رو نشونم دادن و گفتن، یعنی مسئله ی به این سادگی رو اشتباه حل کردی؟! گفتم خانم ... سر کلاس همینطور حل کردن و ما هم نوشتیم و بعد از کمی دقت متوجه شدم که بله، واقعاً هم اشتباه مضحک و خجالت آوری بود. مسئله ضرب بود نه تقسیم، به همین راحتی! و این همه دانش آموز سر به هوا به دنبال معلم حواس پرت اشتباه کرده بودیم. کلی خجالت کشیدم از بی توجهی خودم و اعتماد به نفسی که فکر می کردم همه چیز رو به راهه! خلاصه فردای اون روز من و دوست صمیمی ام که همسایه هم بودیم طبق معمول با هم می رفیتم مدرسه و توی راه داشتیم از مسئله و اشتباه و ضرب و تقسیم صحبت می کردیم. اون هم توی خونه همین داستان من رو داشته. بالاخره به کلاس رسیدیم و به معلم گفتیم که جواب مسئله ضرب می شه نه تقسیم. اون هم کلی عصبانی شد و ما دو تا رو وسط کلاس بلند کرد و حدود یک ساعتی بازخواستمون کرد و توی حرفاش گفت که ما دو نفر داریم بر علیه اون توطئه می کنیم!! و من یادمه که کلی وقت داشتم به این فکر می کردم که توطئه یعنی چی و مگه چه اتفاقی افتاده! آخر سر هم فرستادمون دفتر و ناظم مدرسه هم ازمون پای یه تعهدنامه امضا گرفت!! 

به هر حال ما نفهمیدیم اصلاً دلیل این تنبیه و توبیخ چی بود! تعهد نامه برای چی؟ لابد برای این که جواب صحیح مسئله رو دادیم و سکوت نکردیم!

اون سال اصلاً سال تحصیلی خوب و مفیدی نبود. برای همه ی درس ها سر کلاس مشکل داشتیم. بعدها فهمیدیم که خانم معلم ما مشکل خانوادگی زیادی داشتن و تحت فشار بودن و قرص های اعصاب و ... اما تأثیر منفی اون سال خیلی باقی موند. یادم می یاد که همه ی بچه ها معدل های بدی نسبت به کلاس های دیگه داشتن و این که همه اش می ترسیدم سال و سال های بعد هم بر همین منوال باشه. اما خوشبختانه هر چی این جا عذاب کشیدیم، یادش بخیر، سر کلاس پنجم همیشه خیلی خیلی خوب بود. معلم نازنینی داشتیم که از جان و دل مایه می ذاشت. همیشه هم لبخند روی لبهاش بود. اونم توی خونه مشکلاتی رو داشت، اما سر کلاس انگار همه چیز رو فراموش می کرد، می شد یه معلم مهربون، با یه لبخند همیشگی. درس ها رو انقدر شیرین منتقل می کرد که همه کلاس ها رو دوست داشتن. حالا هم این معلم و هم معلم قبلی با اون رفتارها توی ذهنم موندن. هر وقت یاد این یکی می یفتم بی اختیار سر کلاس پنجم بر می گردم و یاد اون روزهای خوب...

کاش می تونستیم توی هر موقعیت اجتماعی و با هر حرفه ای که هستیم با دیگران طوری رفتار کنیم که وقتی بعد از سال ها به یادمون می افتند لبخند بزنن و بگن یادش بخیر...

فیلترینگ گوگل و جی میل



وقاحت آقایان حد و مرزی ندارد. در عصر ارتباطات، با ارائه ی سرویس های اینترنتی بسیار کم سرعت و ضعیف، ادعای پیشرفت در بخش فناوری دارند. ناگفته نماند طبق آمار و نمودارهای رسمی، جایگاه ایران به لحاظ متوسط سرعت دانلود اینترنت خانگی از میان 168 کشور جهان، رده ی 167 جهان است. از سویی با سانسور گسترده، غالب سایت ها فیلتر شده است. مانده بود ساده ترین راه ارتباط: ایمیل! که آن هم به سلامتی و میمنت انجام شد. ترس و وحشت حکومت، کار را به آن جا رساند که حتی جیمیل هم فیلتر شد. دارم به این مسئله فکر می کنم که اگر این رژیم در دوره ای از زمان تشکیل می شد که کبوتران نامه بر وظیفه ی پیغام رسانی را انجام می دادند، آن گاه نسل کبوتران منقرض می شد و تنها کبوتران تعلیم دیده ی مربوط به ساحت مبارک خودشان باقی می ماندند. رحم خداوند شامل حال این پرندگان شد!

حال بهانه ی مضحک و رفتار دلقک وار آنان داستانی دیگر دارد! جناب دکتر خرم آبادی، دبیر کارگروه مصادیق محتوای مجرمانه، با رذالت هر چه تمام تر اعلام کرده بود: «به دلیل درخواست های مکرر مردمی، سایت گوگل و جی میل تا ساعتی دیگر در سراسر کشور فیلتر می شوند». آن هم تا اطلاع ثانوی!! و دلیل به گفته ی ایشان، درخواست های مکرر مردمی، اقدام سایت گوگل در انتشار فیلم موهن علیه پیامبر و اصرار این سایت امریکایی در عدم برداشتن این فیلم و اعتراضات مردمی اعلام شده! ادبیات جالب توجه: این سایت امریکایی

چشم ها را چشم بند می زنند، گوش ها را می بندند، لب ها را می دوزند، راه نفس را هم به زودی خواهند بست. با همه ی تلاش های بی وقفه برای جلوگیری از گردش اطلاعات، اخبار ایران، زندان و زندان بان هایش، ظلم، بی عدالتی و نقض گسترده ی حقوق بشرش به گوش جهان می رسد.


فیلتر گوگل در ایران- کاری از مانا نیستانی