Friday, December 28, 2012

اصالت و فرهنگ ایرانی و رفتار امروزی


مطلب کوتاهی خواندم در رابطه با تصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید، به شرح زیر.
در تصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید:
هیچ کس عصبانی نیست.
هیچ کس سوار بر اسب نیست.
هیچ کس را در حال تعظیم نمی بینید.
هیچ کس سرافکنده و شکست خورده نیست.
هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست.
و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد.
در بین صدها پیکره ی تراشیده شده بر سنگ های تخت جمشید حتی یک تصویر برهنه و عریان وجود ندارد...
این ادب اصیلمان است: نجابت، قدرت، احترام، مهربانی، خوشرویی



نمی دانم چه بر این قوم رفته که همه چیز رنگ و بویی دیگر دارد. از آن همه افتخار و تمدن و فرهنگ، امروز چه مانده به جا؟
از سلاطین و حکام گذشته ها و امروز که بنده ی زر و زور بوده و هستند و عاشق کرنش و تعظیم و مجیز گویی و متملقینی که دائم در حال تعظیمند، مگر نه این که از همین قشر مردم می باشند؟
از پلیس و نیروهای انتظامی که به اصطلاح مسئول برقراری نظم و انتظام هستند و هر گونه اعمال خشونت آمیز و وحشیانه را انجام می دهند. نمونه اش برخورد با افرادی که اراذل و اوباش می نامند و رفتارشان با آنها با رفتار هیچ انسانی با انسان دیگر همخوانی ندارد. جدای از آن که اعمال زورگیری و دور از شأن آنها نیز خود مصداق خشونت است.
و بدتر از همه، رفتار توده ی عام مردم. نه احترامی برای هم قائل هستیم نه حتی حرمت این خاک را نگاه می داریم.
حرمت خاک را نگاه نمی داریم، زیرا محیط زیست مان را با هر روشی که می دانیم آلوده می کنیم. آنقدر راحت زباله های خود را بر زمین می ریزیم انگار نه انگار که این خاکی که از خاکروبه پُر می کنیم مأوای زندگی ماست!
ساده ترین حقوق اجتماعی هم را بارها و بارها در رفتارهای روزمره زیر پا می گذاریم. در صف ایستاده ایم، اما نوبت را در صف نیز رعایت نمی کنیم. چند بار در انتظار تاکسی یا حتی در صف طویل اتوبوس بوده اید و دیگران ندیده تان گرفته اند؟ چند بار در فروشگاه منتظر سفارش خرید مانده اید و سایرین بارها و بارها بعد از شما از راه رسیده اند و بدون توجه به حضورتان، خرید خود را پیش از نوبت انجام داده اند؟ آیا کسی اعتراضی کرد؟ شما، صاحت فروشگاه، افراد دیگر که مانند شما در انتظار بودند... چه کسی به این فکر کرد که ساده ترین و ابتدایی ترین حق زیر پا له می شود.
راننده ی تاکسی هستی و کرایه ی مشخص شده ی خود را به بهانه ی بارش برف و باران بالا می بری. در مکان عمومی هستی در کنار افراد مختلف از هر سنی، آنقدر بلند پای تلفن صحبت می کنی که همه از شنیدن حرف ها و صدایت بیزار می شوند. شاگرد مدرسه هستی و سر کلاس درس به آموزگارت بی احترامی می کنی و به پاس آن احساس شعف. معلم هستی و کودکان بی دفاع را به بهانه ی درس به باد کتک می گیری. سواره هستی و حق عبور پیاده را می گیری، از چراغ قرمز می گذری، ورود ممنوع می روی و ... بی آن که لحظه ای تردید به خود راه دهی. پیاده هستی و بی توجه به چراغ راهنما، سلانه سلانه از خیابان رد می شوی و نمی خواهی بدانی همه ی کسانی که به خاطر تو می باید توقف بیجا کنند، قطعاً حق عبور پیش از تو را داشته اند. نه! این رسم نجابت و احترام نیست.
در بین صدها پیکره ی تراشیده شده بر سنگ های تخت جمشید حتی یک تصویر برهنه و عریان وجود ندارد. در حالی که تو سوت می کشی و شادی می کنی از برهنه شدن دیگران که می شوند قهرمان ملی تو.
در تصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست. قوم که هیچ، منطقه ی زندگی دیگران، زادگاه تولدشان، شهری که در آن روزگار می گذرانند، همه و همه می شود اسباب ریشخند و استهزاء تو. هجویات و توهین به بهانه ی طنز سازی (!!) در این مقوله بیداد می کند.
نویسنده و عالم را به باد تمسخر می گیری. دین، آیین، ایمان و اعتقاد و هر چه که یقین دیگران است، ابزار خنده ی تو می شود. نه! این رسم مهربانی و ادب نیست.
این، آن فرهنگی نیست که روزی بدان افتخار می شده. این، اصالت ایرانی نیست. دوریم از آن روزها. دیگر خیلی دور...

No comments:

Post a Comment