Monday, November 12, 2012

با یاد آنان که غریبانه رفتند و با یاد یاران در بند، فارغ از هر دین و مسلک



آسمان شهر من ببار. بر هیئت خاک گلگون این وادی ویران شده ببار. به حال دل شکسته ی مادران و فرزندان داغدیده ی این سرزمین ببار. چرا که اینجا هستند هرزگان انسان نمایی که شرافت و عزت آدمیان را تاب نمی آوردند. می کُشند، به اسارت می کشند، بر لب ها قفل سکوت می زنند، بر چشم ها چشم بند، بر تن ها تازیانه. ببار آسمان، بر اقتدار جان های شیفته ای که طی سالیان، پُر استوار ایستادند و نشکستنشان را نصیبی جز مرگ تحمیلی نبود. 

ببار بر بی وجدانی پتیارگانی که عمری ست به هر بهانه ای، درد جدایی، انتظاری جانکاه، دلهره، اضطراب و تشویش بر جان های عاشق نشانده اند. 

ببار بر غم جانسوز مادران و پدرانی که هرگز فکر نمی کردند فرزندان بی دفاعشان را می برند و جز جنازه ای یا گور پنهانی، باز پس نخواهند داد. 

ببار بر اشک کودکانی که در تمنای آغوش مادر بی تابند و زخم فرساینده ی قلب های کوچکی که به انتظار دیدار پدر کهنه می شوند. 

آری، ببار آسمان بر سرزمین آدم های مرده پرستِ زنده فراموش کن. بر سکوت تلخ ما. بر چشم های غبار آلودی که می خواهند نبینند. بر اذهان بیمارگونی که می خندند بر درد غریب کسانی که اعتقاداتی دیگرگون دارند. 

ببار، شاید روزی پاک شود این دشت از هرزه علف های بزرگ و کوچک. ببار...      

No comments:

Post a Comment