Monday, August 29, 2011

این چوبه دار را به یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست 
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست

--------------
  
*از دیر باز تاریخ تا امروز؛ گویی سرنوشت میهن ما و مردم ما را با خون و دار و سنگسار و تازیانه و بیداد رقم زده اند و گویی همه اوراق تاریخ ما بر خط خون جاری است .  

از مزدکی کشان انوشیروان عادل! تا قرمطی کشان سلطان محمود غزنوی. از کله منار ساختن های نادر؛  تا بابی کشان ناصر الدین شاه. از چپ کشی های آقای آریامهر؛  تا نسل کشی های امام امت؛ ملت ما راه دراز پر سنگلاخ خونینی را پیموده است و چنین به نظر می رسد که دار و سنگسار و تازیانه و بیداد؛ بخشی جدا یی نا پذیر از هستی قوم ایرانی است.

در تاریخ طبرستان آمده  است که سردار تازی  یزید بن مهلب در گرگان سوگند خورد که با خون "عجم" آسیاب بگرداند .
گویند بسیاری از جوانان و دلیران و مرزبانان را بکشت؛ چون خون روان نمی شد آب در جوی کردند و آسیاب گردانیدند وگندم آرد کردند و امیر عرب از آن آرد نان بخورد تا سوگند خود وفا کرده باشد. 

برگی از دفتر تاریخ را ورق می زنیم تا بدانیم در این فلات خونبار بر میهن ما چه رفته است:  

پس از این که سلطان صاحبقران ناصر الدین شاه قاجار در هفدهم ذیقعده 1313 قمری در حرم شاه عبدالعظیم به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی از پای در آمد؛ میرزا رضا را دستگیر کرده و به شهر آوردند و در انتهای نارنجستان بزرگ در اتاق کوچکی به بند کشیدند .

کلنل کازاکوفسکی فرمانده قزاقان ویژه ناصر الدین شاه؛ در باره دار زدن میرزا رضا کرمانی چنین می نویسد:  
"شب 31 ژوییه؛ در میدان مشق؛ داری بر پا کردند. هیچ یک از ساکنان تهران حاضر نبود چوبه دار را تحویل نماید. بالاخره یکی پیدا شد و در مقابل 25 تومان تیر لازم را تحویل داد .

دار را می خواستند ساعت شش بعد از ظهر 30 ژوییه نصب نمایند ولی از دست مزاحمت جماعت ولگردان " ! " که عده زیادی جمع شده بودند؛ مجبور شدند تمام لوازم اعدام را به سرباز خانه مجاور فوج پنجم شقاقی ببرند که قاتل هم در آنجا نگهداری می شد .

نیمه شب؛ از نو به نصب دار پرداختند و سحرگاه قاتل را بیرون آوردند. لشکریان چهار ضلعی بزرگی تشکیل داده بودند و چوبه دار در وسط قرار گرفته بود .

قاتل؛ سراسر شب را به دعا و نماز گذراند. کلیه شایعاتی که در ابتدا دشمنان بابیه سعی داشتند انتشار دهند که قاتل بابی است بکلی عاری از حقیقت است. این مرد پاک ترین و با ایمان ترین مسلمان شیعه است. تمام تقاضا های کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند ولی وقتی که تقاضا کرد قرآنی به وی داده شود تا آخرین بار قرائت نماید؛ این تقاضایش را رد کردند. هر آینه قرآن بدست می گرفت دیگر نمی توانستند آن را از دست وی بگیرند و دستش را ببندند.
قاتل را با زیر شلواری بدون پیراهن دست بسته بیرون آوردند. او می خواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهراً روحیه اش سست شد. باز هم آن اندازه قوت قلب داشت که بگوید: مردم! بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم .... و شروع کرد به خواندن شهادتین و سپس گفت:

- این چوبه دار را به یادگار نگهدارید. من آخرین نفر نیستم.

وقتی که قاتل را بالا کشیدند لشکریان حاضر طبل زنان از جلوی چوبه دار و سر دار کل رژه رفتند. طبل ها پوست شان شل و صدای شان خفه و لرزان بود. در تمام مدت اجرای مراسم اعدام؛ کوبیدن طبل همچنان ادامه داشت ..."
این واقعه درست ده سال قبل از طلوع انقلاب مشروطه روی داد و انقلاب مشروطه بساط خودکامگی خاندان قاجار را بر چید تا متاسفانه بساط خود کامگی خاندان دیگری را بگستراند .
برای این که بدانید سلطان صاحبقران و اعلیحضرت قدر قدرت تا چه اندازه از حال و روزگار مردم با خبر بوده است خاطره ای از دکتر محمد خان شیخ (احیاء الملک) را نقل می کنم تا بدانید گهگاه تنها نفیر گلوله است که قدرتمداران خفته را از خواب بیدار می کند.

دکتر محمد خان شیخ می نویسد: " قرار بود شاه به عبدالعظیم برود. من از راه میان بر به شاه عبدالعظیم رفتم و زود تر از مرکب شاه رسیدم چرا که شاه دو جا در بین راه پیاده می شد و قلیان صرف می کرد. وارد صحن حضرت عبد العظیم شدم. جمعیت مرد و زن موج می زد و راه عبور و مرور نبود. به زحمت وارد صحن شدم و به حجره آخر صحن دست راست رسیدم ... جماعتی سید و آخوند یزدی میان آن حجره نشسته و مشغول لعن به حضرت صدیقه کبری علیها سلام بودند. متوحش شده سبب را پرسیدم .

گفتند: هشت ماه است از ظلم شاهزاده جلال الدوله (پسر ظل السلطان) حاکم یزد؛ اینجا آمده متحصن هستیم و هر چه تظلم می کنیم کسی به داد ما نمی رسد. امروز مصمم شده ایم به جده خودمان لعنت کنیم تا اگر روح او و ارواح سایر مقدسات می توانند کاری بکنند و اگر نمی توانند ما را راحت کنند تا دیگر به آنها توجه نکنیم.

من از خوف این که مبادا صدای این اشخاص را مردم خارج از حرم بشنوند و برای کشتن آنها بریزند و مرا هم جزء آنها بکشند خواستم از اتاق خارج شوم که دیدم ناصر الدین شاه میان موج جمعیت به طرف حرم می رود .

در باره ترور ناصر الدین شاه؛ معیر الممالک چنین می نویسد:

" ... چون شاه قدم در صحن نهاد؛ صدر اعظم پیش رفته عرض کرد: چیزی به ظهر نمانده؛ خوب است اعلیحضرت ناهار را در یکی از باغ های مصفا صرف فرموده بعد از ظهر که هجوم خلق کمتر می شود به زیارت مشرف شوند.
شاه گفت: خیر! باید نماز ظهر را در حرم بگزارم. آن گاه به درون حرم رفته به زیارت پرداخت ... در این وقت رضای دیو سیرت با ظاهری آرام و مستمند؛ عریضه بر کف؛ مردم را شکافته به جانب شاه آمد و همین که تنگ تنگ وی رسید پاشنه طپانچه ای را که زیر نامه شوم پنهان کرده بود کشید. صدای تیر در حرم طنین انداز شد و گلوله بر قلب شاه نشست. بیچاره دست بر زخم دل نهاده و سراسیمه سوی آرامگاه زن محبوبش جیران شتافت ولی چند گام به آن مانده پایش از رفتار بماند و آهی ضعیف بر آورده و بر زمین غلتید ....

اما واکنش جان نثاران و بله قربان گویان ناصر الدین شاه پس از شلیک تیر واقعاً تماشایی بود .

کلنل کاساکوفسکی در خاطرات خود می نویسد:
پیشخدمت ها که شاهد و ناظر افتادن شاه بودند بلافاصله پا به فرار گذاشته و شاه را روی دست صدر اعظم و برادر او و دو سه نفر اعیان وفادار بجای گذاشتند ...

حسن رجب نژاد

1 comment:

  1. جهان سوم همیشه جهان سوم باقی می مونه،چه میرزا رضا چه سلطان صاحبقران و دیگران همگی مشتی عقب مونده ی جاهل بودند.فکرشو بکن در همون زمن در لندن مترو ساخته شده بود و چراغ رانمایی داشتند و در پاریس تمام شهر سیستم فاضلاب داشت و کپرنیک موفق به کشف مسیر سیارات کرد و در انگلستان دو دانشگاه کمبریج و آکسفورد احداث شد و در آمریکا دمکراسی بود و توکویل دمکراسی در آمریکا رو نوشت و.....

    ReplyDelete