Sunday, April 29, 2012

انگار در وجودمان دیکتاتوری نهادینه شده است


گاهی با خود فکر می کنم دیکتاتوری در وجود تک تک مردم سرزمین اجدادی ام نهفته است. جایی میان خصلت های منزجر کننده ای که همیشه سعی می کنیم نادیده شان بگیریم. همان گوشه ای که با القاب پر طمطراق تاریخی رویش را می پوشانیم. اما سر باز می زند، نمود می کند. نمی توان پنهانش کرد.  

تو برای من قابل احترام می شوی، بزرگ می شوی، تا حد اسطوره نیز می توانی پیش بروی. اما تنها تا زمانی که همانی هستی که من می خواهم. تنها با یک کلام و منش مخالفت، شرافت، انصاف و عدالت هرز می شوند و تو می شوی خائن، وطن فروش، ریاکار... هر آن چه من می خواهم همان باید باشی.

از این است که یک روز خاتمی می شود رئیس جمهور محبوب ما. صف های طویل برای انتخابش می بندیم. او می شود رای ما، نه برای انتخاب بین بد و بدتر، از آن سو که اسطوره ای ساختیم از او تا ارمغانش شاید ذره ای آزادی باشد... زنده باد خاتمی ورد زبانمان می شود. تا لحظه ای که قدم از مسیر خطوط ترسیم شده ی ذهن ما که خود را فراتر از هر مشی سیاسی می داند، کج نکند. وای به روزی که آن کند که باب طبع ما نبوده. مهم نیست که او یک سیاستمدار واقعی است و ما فقط ادای فهم همه ی علوم را در می آوریم. مهم این است که دیگر آن نیست که ما می خواهیم باشد. پس بت ساخته شده ی چندین ساله ی ما به یک شبه جنایتکار می شود و ننگ جامعه.

  آقای خزعلی، ناراحت نشوید از این که پس از پیشنهاد شما مبنی بر شرکت در دور دوم انتخابات مجلس و تک رای به آقای مطهری، تنها با هدف ماندن در عرصه ی مبارزه و اعتراضات مدنی، ادبیات برخی مخالفین شباهت زیادی با ادبیات بازجوهای اوین دارد! چرا که شما تنها تا زمانی قابل تقدیر بودید که در مسیر انتخابی ما ملت متمدن گام بر می داشتید. ما در عرض یک شبانه روز از یاد بردیم که مهدی خزعلی را قلم رسواگرش به انفرادی کشاند. ما فراموش کردیم که اعتصاب غذای 64 روزه، زیر فشار بازجویان اطلاعاتی را هر کسی تاب نمی آورد... پس شما هم به زمره ی خیانتکاران پیوستید. گویا مهدی خزعلی محبوس در زندان برای شعارهای روزمره ی ما باب طبع تر بود. شرافت دیروز جنبش سبز مردمی، امروز تنها با یک پیشنهاد ضد مردمی می شود.

پیمان عارف، فعال دانشجویی که پیش از آزادی از زندان، با تحمل 74 ضربه شلاق، حس انسان دوستی ما را برانگیخت، حالا دیگر قطعاً به جرم دفاع از پیشنهاد تک رای به علی مطهری، دستش با نظام در یک کاسه است. همسران شهید همت و باکری که چندی پیش، به دلیل آن که مورد بی حرمتی نظام، مورد دفاع بودند نیز حالا دیگر داستان دیگری دارند. و این چرخه سال هاست که ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. ما بارها و بارها ثابت کرده ایم که ملت زنده باد و مرده باد هستیم...

نمی دانم این روند، تأثیری است از زیستن زیر یوغ حکومت خودکامه و مستبد، یا چیزی از انسانیت را در خود گم کرده ایم که این گونه دیکتاتور نهان در وجودمان، سر بر می آورد.

خوشا به حال حاکمانی که بر چنین مردمی حکم می رانند، چرا که ثمره ی اتهام های گستاخانه ی ما که دیگر عادت روزمره ای شده اند، بهره ای ست برایشان، جهت ایجاد شکاف میان توده ی مردم و عدم اتحاد و یکرنگی.  پایه های دیکتاتوری شان را محکم تر می کنیم بی آن که بدانیم خود بزرگ بینی و عدم اعتماد ما محرکی ست برای دوامشان.      

No comments:

Post a Comment