Sunday, July 8, 2012

نامه ی یکی از سرداران اخراجی سپاه به محمد نوری زاد



چندی پیش در محفلی پاکت نامه ای درجیبم فرو شد. سرکه برگرداندم با لبخند مردی مواجه شدم که سر و رویش سپید بود. در همان یک لبخندی که از او دیدم، اندوه را نیز شناختم. این آمیختگی تبسم و اندوه در نمِ اشکی که او برچشم داشت، مرا به شوق مطالعه نوشته اش ترغیب تر کرد.  او رفت و در میان جمعیت گم شد. و من نامه را که خواندم، دانستم از سرداران اخراجی سپاه است. مطالعه ی شتابزده ی نامه ی این سردار اخراجی در همان مجلس غریب مرا میخکوب کرد و به چشمانم اشک و به درونم غصه دواند. ابتدا درباره ی انتشار این نامه بسیار مردد بودم. اما خیرخواهی و غیرتی که از کلمه های این نامه بر می جوشد، مرا بر آن داشت که منتشرش کنم. تقدیم به همه ی فرزندان پاک نهاد ایران زمین. و به سپاهیان درستکاری که هنوز پاک و شایسته اند. و به سران و سردارانی که سپاه را به قهقرا سوق داده اند و هیچ ابایی از این که اسم نازنین سپاه در ردیف لشگریان دژخیم و غارتگر تاریخ جا بگیرد ندارند. تقدیم به همه ی آنانی که برای برآمدن ایران و ایرانی دل می سوزانند و صادقانه تلاش می کنند. تقدیم به رهبرجمهوری اسلامی ایران که مخاطب اصلی این نامه هموست:

نامه ی یکی از سرداران اخراجی سپاه به محمد نوری زاد

سلام ای نوری زاد عزیز، برادر جهادگرم، راوی فتح سال های عاشقی

در همین دو سه سال اخیر، من باتفاق عده ای دیگر از دوستانم از سپاه اخراج شدیم. به این خاطرکه نمی خواستیم در جنایت ها و خیانت های بالادستی ها شریک باشیم. مثل خودت که نخواستی ملیجک دستگاه ملیجک دوست و ملیجک پرور این بلندپایگانِ دون باشی. با این تفاوت که اخراج تو با سروصدا انجام شد و اخراج ما در سکوت و پشت درهای بسته و با حضور سه تا پنج نفری که خودشان اسم این جمع را گذاشته بودند: دادگاه نظامی.

من یک روز که تو مثل خودم نور چشمی دستگاه ولایت بودی تو را برای سخنرانی برای دانشجویان فنی دعوت کردم. صحبت زیادی بین من و تو رد و بدل نشد اما  آن روز در ردیف اول سالن نشستم تا ببینم این نوری زادی که می گویند همسنگرآوینی است از چه دری وارد بحث می شود و از چه دروازه ای خارج می گردد.

دو چیز از صحبت های آن روز تو به یادم مانده است. یکی کلی است و یکی موردی. کلی اش این که عالم وآدم را بهم دوختی تا به ما بفهمانی صلاح و عاقبت بخیری مردم ایران بلکه صلاح بشریت در این است که در رکاب ولی فقیه باشند. من ایرادی به این کلیت صحبت تو ندارم. همه ما مثل تو فکر می کردیم. تو داشتی چیزی را به ما می گفتی که خیلی جلوتر از امام خمینی سفره اش را پیش ما پهن کرده بود.

اما حرف صریحی که از تو به یادم مانده این است که گفتی: ما یک فرصت تاریخی داریم. مثل همه ی سلسله های گذشته. اگر برآیند رفتار ما به نفع مردم بود، بقای ما امتداد پیدا می کند. اما اگر هیزم حق را از زیر دیگ مردم بیرون کشیدیم و به زیر دیگ خودمان گذاشتیم تردید نداشته باشیم که سقوط خواهیم کرد“.

تو در حالی آن روز از مردم و حق مردم صحبت کردی که هفته ی پیشش آیت الله مصباح یزدی در همان سالن برای ما در همین خصوص صحبت کرده بود و با آیه و حدیث سند آورده بود که در نظام اسلامی، مردم هیچ حقی ندارند. حق هر چه که هست تنها برای خدا و ولی اوست. مردم گله ای هستند که نابالغ اند و خیر و صلاح خود را نمی دانند و باید توسط چوپانان الهی به منزل مقصود برده شوند.

ما و سایر سپاهیان در این سال های پس از انقلاب مرتب توسط سخنرانان ریز و درشت تغذیه می شدیم و خودمان هم مرتب مردم نگون بخت را با خزعبلات خود تغذیه می کردیم. گرچه در این سال ها  نسبت به رفتار بالادستی های سپاه جسته و گریخته اعتراض می کردیم اما اعتقادمان این بود که باید در سپاه بمانیم و از این امانت مردم و انقلاب حفاظت کنیم.

سران سپاه به هر سوراخ ناشایستی که سر فرو می بردند باید ما را که از سرداران سرآمد سپاه بودیم توجیه می کردند. توجیه کردن ما هم کار ساده ای نبود. چقدر می توانستند با  "آقا اینطورخواسته" ما را از معبر حرامخواری های خود عبور بدهند؟ حرف محوری ما این بود که می گفتیم سپاه نباید از چارچوب وظایف قانونی خود خارج شود. آنها سال ها با "آقا اینطورخواسته" دهان ما را می بستند.

خودشان هم می دانستند که اگر تعداد این "آقا اینطورخواسته" ها زیاد شود، کارتوجیه سرداران حساس و معترض به جاهای باریک می کشد. اول سعی کردند با کشاندن ما که تعدادمان هم کم نبود به داخل گعده های خودشان که از پول های باد آورده پر بود ما را تطمیع کنند. ورود سپاه به کار قاچاق کالا و ارز در حالی صورت گرفت که بالادستی های ما ضرورت جذب سرمایه را برای اهداف انقلابی سپاه بهانه می کردند.

خنده دار نیست؟ ریاست جمهوری یک تشکیلاتی درست کرده بود به اسم "ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز" و همزمان سرداران بالادستی سپاه از جزیره های قشم و هرمز و ابوموسی و حتی از طریق پروازهای رسمی و بین المللی به همین کار یعنی قاچاق کالا و ارز مشغول بودند. اعتراض گاه گاه ما باعث شد که ما به یک جمع ناراضی تبدیل شویم. شناسایی ما برای حفاظت اطلاعات سپاه کار شاقی نبود. کافی بود یک خطای آشکار صورت می گرفت تا صدای ما در بیاید.

ذهن ما را جوری تربیت کرده بودند که ما سال های متمادی خیانت را در امتداد خدمت معنا می کردیم. چماقی درست کرده بودند از امام و آقا و هر کجا که کارشان گره می خورد با آن چماق بر سر اعتقادات و باورهای ما می زدند و ما را به ضرب و زور مجاب می کردند.

من از امروز که به دیروز خودم نگاه می کنم می بینم مردم کوچه و بازار چه راحت قضایا را تحلیل می کردند و جای ظالم و مظلوم را مشخص می کردند. در حالی که همین قضایا پیش روی ما هم بود و ما تحلیل آنها را به راه های پرپیچ و خم و مسیرهای از پیش تعیین شده می بردیم و به نتیجه ی دلخواه خود می رسیدیم.

ما ورود سپاه به کارهای اقتصادی و حتی قاچاق را به اسم جذب سرمایه برای اهداف انقلابی سپاه تحمل کردیم. ورود سپاه به مسایل امنیتی و اطلاعاتی را به اسم این که "وزارت اطلاعات" قاب دستمال دولت هاست و هیچ اعتمادی به آن نیست پذیرفتیم. با ورود سپاه به مسایل سیاسی به صرف این که غفلت در مجلس و دولت و نبود سپاه در جاهای حساس کشور ممکن است همان جاها را به دست معاندان و دشمنان بیندازد کنارآمدیم. اما سکوت در برابر خونی که بعد از انتخابات سه سال پیش از مردم بر زمین ریخته شد دیگر با "آقا اینطورخواسته" توجیه پذیر نبود. این شد که اعتراض های ما بالا گرفت. اول اعتراض بود و بعدش شد تمرد. گفتند بزنید مردم را گفتیم نمی زنیم. این اسمش تمرد بود و تمرد هم سر و کارش با دادگاه نظامی است.

اول حرف از اعدام زدند. که دستجمعی اعدامتان می کنیم. بعدش که دیدند ما تا پای مرگ ایستاده ایم خودشان کوتاه آمدند وما را به حبس های ده سال و هفت سال و پنج سال محکوم کردند و بعداً خودشان با وساطت این و آن که انصاف نیست اینها از استوانه های سپاه هستند، منت اغماض و اخراج و بازنشستگی را حلقه گوشمان کردند. باور کن نوری زاد عزیز از روزی که اخراج شده ام پرده های جهل یکی یکی از مقابل چشمانم کنار رفته است. حالا می فهمم که چرا یک جوان هجده ساله چیزهایی را با مراجعه به عقل ساده خود می فهمیده و من با عقل بسیط خود همانها را نمی فهمیدم.

من حالا می فهمم خروج یک کمپرسی جنازه جوانان هجده و نوزده ساله از در زندان اوین در سال شصت و هفت هیچ تعریفی جز جنایت نداشته و من که سال ها پیش این کمپرسی های پر از جنازه را به چشم خود دیده بودم و آن را به اسم ضرورت انقلابی توجیه کرده بودم، یک کور به تمام معنا بوده ام. کوری که به صورت ظاهر چشم داشته اما جنایت را به ضرورت تفسیرکرده و از روی خون بچه های مردم گذشته و بر آن پا نهاده است.

این نامه را بخاطر این برای تو می نویسم که به مردم بگویم هنوز نیز در سپاه سرداران و افسرانی هستند که نسبت به جنایت ها و خیانت های سپاه حساس و معترضند و مانده اند تا روزی به مردم بپیوندند که ضرورت آن بیشتر از امروز است. روزی که سپاه خواه ناخواه به روی مردم آتش خواهد گشود و پرونده اش را به خون مردم خواهد آلود تا شخصیت دریده ای که پیدا کرده کامل شود.

یکی از جرم های من می دانی چه بود؟ "تکثیر و انتشار نامه ی اول و دوم و سوم نوری زاد در میان سرداران سپاه و خانواده ی پاسداران." البته من این کار را انکار نکردم. با اولین قطره خونی که از مردم کوچه و خیابان به زمین ریخته شد همین تردید ها و ترک خوردن های مورد نظر تو مثل خوره به جان من و امثال من هم افتاد. تو شانس این را داشتی که رسماً ازمردم عذرخواهی کنی و ما به هزار دلیل که عمده ترینش شرم فراوان و نداشتن شهامت است، این عذرخواهی را به فرصتی که نمی دانم کی فرا می رسد موکول کردیم.

در یکی از نوشته هایت به مسئله هسته ای گفتی "قمار هسته ای". من خودم از نزدیک در جریان این قمار بوده ام. بخش وسیعی از کارهای سایت نطنز و فردو را از طریق دوستان بلافصل خود تعقیب می کردم. که قرار بالا دستی ها از این "استفاده صلح آمیز" چه بوده و قرار بوده به کجاها نیز ختم شود!! نمی خواهم در این خصوص پرده دری کنم اما ورود ما به این قمار با تأکید مستقیم همان مولایی صورت گرفت که این روزها برای خروج از بن بست های بین المللی میلیارد میلیارد به حساب چین روسیه پول واریز می کند که هوایش را در نشست های بین المللی داشته باشند و هر طور شده بشار اسد را بر تخت خونینش حفظ کنند.

جالب نیست؟ سابقاً ما به چین و روسیه پول می دادیم که برای ما نیروگاهی بسازند و جنسی به ما بفروشند اما این روزها این دو کشور زیرک بخاطر نگهداشتن بشار اسد از کیسه مردم ما پول بر می دارند. بساط این قمار بزرگ که عواقب باخت آن حالا حالاها گریبانگیر ملت ایران است توسط رهبری صورت گرفته و می گیرد که همین کارش می توانست او را به محکمه بکشاند واو را ساقط کند.

رهبری که مجلس را به قول تو از ریخت انداخته و همه نمایندگان را به عده ای چاپلوس و بی اراده تغییر هویت داده، رهبری که دولت مطلوبش از خفیف ترین دولت هاست و آدم را به یاد حاکمان بی خرد دوره قاجار می اندازد، رهبری که دستگاه قضایی اش دستمال بیت مکرمش است، و رهبری که همه سرمایه اش را در قمار زندگی اش به دست سپاه سپرده تا سپاه همین سرمایه را در چیزی به اسم ماندن بر قدرت برایش سرمایه گذاری کند، این رهبر مدتهاست که خود به دست خود ساقط شده. طبق همان موازین و اصولی که در عرف و شرع، حقانیت و بقای یک ولی فقیه را با آن می سنجند. مگر می شود ولی فقیهی دستش به خون مردم آلوده شده باشد و هنوز نورچشمی خدا باشد؟

نوری زاد عزیز، این روزها تو بلندگوی امثال من هم هستی. تو فقط از حقوق تباه شده مردم نمی نویسی. از امثال من هم می نویسی که در پشت درهای بسته ما را به اعدام در وضعیت جنگی تهدید کردند و خودشان یک جوری سر و ته آن را با اخراج ما بهم آوردند. من به تومی گویم که سپاه تا گلو درفساد و غارت و خون فرو رفته است.

در زندگی من و امثال من از دلارهای نفتی و پول های حرام قاچاق و زد و بندهایی که تو در نوشته هایت به گوشه هایی از آنها اشاره کرده ای خبری نیست. خانه های سازمانی را که از ما گرفتند ما مدت ها برای تهیه مسکن به هر طرف دویدیم. با سر و صورتی که از ما سفید شده بود و عمری که گذشته و رفته بود و شهامتی که نیست تا به مردم بگوییم این سپاهیان چه پول هایی از کیسه شما برداشته اند و بر می دارند.

من بدلیل شاخص بودن مسئولیتم هر چه بگویم شناسایی می شوم. مجبورم کلی بگویم و بگذرم. سپاه رسماً برای حذف آقای میرحسین موسوی برنامه ریزی کرد و مستقیم از خود رهبر دستخط داشت و قدم به قدم هم با خود رهبر هماهنگ شد و قدم به قدم هم برای زدن ها و کشتن هایش از بیت معظم اجازه گرفت.

در یکی از نوشته هایت بخوبی به جریان حکم فرماندهی قرارگاه ثارالله اشاره کرده ای. رهبر از آقای رحیم صفوی پرسید اگر مردم ریختند به خیابان ها و زدند و شکستند و آتش زدند حاضری با تانک از رویشان بگذری؟ رحیم صفوی گفت بله و آقا حکمش را داد دستش.

این سرداران و سران سپاهی که من می شناسم هیچ راه برگشتی ندارند. اینها به همین راه با سماجت ادامه خواهند داد. اگر شده یک ملیون نفر از مردم ایران را به گلوله ببندند و بکشند که خود بمانند حتماً این کار را می کنند. هم پول دارند هم اسلحه. تنها امید من به پاسدارانی است که به قول تو پاک و انسان هستند. اینها از داخل سپاه با سپاه دست به یقه خواهند شد. ما نیز مانده بودیم برای یک چنین روزهایی. اما شناسایی شدیم یا بی گدار به آب زدیم و اخراج شدیم. اما نوید بدهم که در داخل سپاه فراوانند پاسدارانی که اصل و نسب دارند و نمی خواهند و اجازه نمی دهند دستشان به خون مردم آلوده شود.

حرف آخر من درباره ی این روزهای مردم بی دفاع ایران است که اسیر مشتی ابله شده اند. این رییس جمهوری ابلهی که می گفت: آنقدر قطعنامه بر علیه ما صادر کنند تا قطعنامه دونشون پاره بشه بیاید و این بساط بین المللی را که علیه ما پهن شده جمع کند. رییس جمهوری که دلبخواه شخص رهبر بود و او همه چیزش را فدای بالا آمدنش کرد حالا بیاید و این فلاکت را از سرایران وایرانی کنار بزند.

من دیدم نمایندگان ابله تر مجلس دو فوریت بستن تنگه هرمز را تصویب کرده اند این نامه را نوشتم تا بعنوان یک کارشناس نظامی بگویم همه عُده و عُرضه ما در مقابل ناتو و ناوهای جنگی آمریکا زیاد زیاد دوام بیاورد نهایتاً دوازده ساعت تا یک روز است. بعدش که همه ی زیرساخت های ما را زدند وکاری هم از موشک های مشکوک ما برنیامد، ملت ما را گلوله می کنند و می فرستند به چهل سال قبل. می رویم پشت سرافغانستان وکاسه گدایی دردست می گیریم.

این را هم بگویم و نامه ام تمام کنم که: در این قمار هسته ای، ابله باشند اعضای آژانس که باور کنند این همه تأسیسات روزمینی و زیرزمینیِ رهبر برای استفاده ی صلح آمیز از دانش هسته ای بوده و برای غنی سازی بیست درصدی اورانیوم. جناب رهبرگفت که ما دروغ نمی گوییم و غیر از استفاده ی صلح آمیز قصد و غرضی نداشته ایم و نداریم. این یک دروغ علنی و آشکار است. خود او و خیلی از ماها می دانیم که این حرف یک دروغ استراتژیک و مصلحتی است. یک دروغ از طرف کسی که برای حفظ نظام هم نباید دروغ بگوید. چرا که دروغ به این بزرگی اول برآیندش همین سقوط اوست از منصبی که برآن نشسته و دست از آن نمی کشد.

No comments:

Post a Comment