Saturday, January 5, 2013

یادی از جهان پهلوان تختی در سالروز پروازش


جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
 
بماناد نیرو به جان و تنت
 
رسا باد صافی سخن گفتنت
...
به تو آفرین کسان پایدار
دعای عزیزان تو را یادگار
...
دلت پر امید و تنت بی شکست
بماناد ای مرد پولاددست
....
درودم تو را باد و بدرود هم
یکی مانده بشنو تو از بیش و کم
 
که مردی نه درتندی تیشه است
 
که در پاکی جان و اندیشه است


غلامرضا تختی در شهریور ماه ۱۳۰۹ در تهران متولد شد و در ۱۷ دی ماه ۱۳۴۶ در سن ۳۷ سالگی در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران چشم از جهان فرو بست و ملتی را به سوگ نشاند. با گذشت ۴۵ سال از مرگش، نامش همچنان زنده است. به راستی چه دشوار است پهلوان زیستن و پهلوان ماندن. آنچه نام او را به نیکی زنده نگاه داشته، تنها موفقیت های ورزشی در صحنه های بین المللی نیست، بلکه روحیه ی جوانمردی و نوع دوستی اوست.
جهان پهلوان تختی در یکی از مصاحبه های خود می گوید:
«به نظر من تاریخ تولد و مرگ یک انسان، همه ی زندگی او را تشکیل نمی دهند، آنچه که زندگی یک مرد را از لحظه ی آغاز، از روز تولد تا لحظه ی مرگ می سازد، شخصیت، روحیه، جوانمردی، صفا، انسانیت و اخلاقیات اوست.»
و خود را چنین معرفی می کند:
اسم من غلامرضا تختی است و در شهريور ۱۳۰۹ در خانی آباد تهران متولد شدم، خانواده ی ما از خانواده های متوسط خانی آباد  بود، پدرم غير از من، دو پسر و دو دختر ديگر هم داشت که همه ی آنها از من بزرگتر بودند، پدر بزرگم "حاج قلی"، نخود و لوبيا و بنشن می فروخت، پدرم تعريف مي کرد که حاج قلی توی دکانش روی تخت بلندی می نشست و به همين دليل مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند، "حاج قلی تختی" و همين اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نيز همين است. و پدرم روی اعتقادات مذهبيش و ارادت خالصانه ای که به امام هشتم داشت نام غلامرضا را بر من نهاد.
در جريان کمک به زلزله زدگان بوئين زهرا (۱۰ شهریور ۱۳۴۱) حرکت تختی برای جمع آوری کمک حماسه آفريد. کمک های مردمی که توسط سازمان های وابسته به حکومت نظیر جمعیت شیر و خورشید جمع آوری شدند پاسخگوی نیاز مردم زلزله زده نبودند. در این هنگام غلامرضا تختی دست به کار شد و در نامه ای به روزنامه ی کیهان آمادگی خود را جهت جمع آوری اعانه برای زلزله زدگان اعلام کرد. لطف‌الله میثمی در این باره می‌ گوید: «تختی در این حادثه به صورت خودجوش توانست سیل عظیمی از کمک ‌های مردمی را به حادثه ‌دیدگان زلزله برساند، که این نیز از محبوبیت او ناشی می ‌شد. خاطرم هست وقتی او کشکول به دست می‌ گرفت و پول جمع می‌ کرد، مدتی نمی‌ گذشت که کشکول پر می ‌شد. چرا که مردم برای کمک، سر از پا نمی‌ شناختند. در خیابان شاهپور (وحدت اسلامی) این صحنه‌ ها مکرر خلق می ‌شد. وقتی تختی کشکول را می چرخاند جمعیتی عظیم حول او می ‌آمدند تا در کمک‌ رسانی به حادثه‌ دیدگان زلزله سهیم باشند. یک بار خانمی که خود به لحاظ مالی، استطاعتی نداشت، چادر خود را تقدیم کرد که این صحنه همه را منقلب کرد».
یکی از یاران تختی نیز در این باره می‌گوید: «در جریان کمک به زلزله‌ زدگان بویین ‌زهرا حرکت تختی برای جمع ‌آوری کمک حماسه آفرید، پس از حادثه زلزله ی بویین‌ زهرا، تختی در قالب و کسوت ورزشکار به همراه دوستان ورزشکارش شروع به فعالیت کردند که البته بحث بود که از کجا شروع کنند، مرحوم شمشیری اعتقاد داشت از سبزه میدان تهران، حاج اسماعیل رضایی مایل بود از خیابان مولوی و میدان بارفروش ‌ها، و عده ‌ای دیگر جاهای دیگر را پیشنهاد کردند، اما تختی خودش معتقد بود که مردم جنوب شهر خود به خود به کمک می‌ آیند، این مردم شمال شهر هستند که باید حرکتشان داد و لذا از چهارراه پهلوی (ولی‌ عصر فعلی) شروع کرد و آن کاروان عظیم را به راه انداخت، بعد از جمع ‌آوری اعانه نیز شیر و خورشید خیلی پافشاری کرد که اعانات به موسسه تحویل داده شود و از آن طریق توزیع گردد ولی تختی قبول نکرد و با کمک و راهنمایی حاج سید جوادی و ورزشکاران قزوین، خودش به منطقه رفت و اعانات را به دست مردم رساند.»
  غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیت های سیاسی شد. او ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری ملکی و بقائی عضو بود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقائی به حزب نیروی سوم پیوست. در جریان اختلاف میان دکتر محمد علی خنجی و خلیل ملکی او پس از شنیدن نظرات طرفین به اتفاق اعضای سازمان ورزشکاران به دکتر خنجی و دکتر حجازی پیوست و پس از تأسیس حزب سوسیالیست به عنوان قائم مقام دبيركل این حزب انتخاب شد. ضمناً در سازمان ورزش حزب به همراه حسن خرمشاهی ( مسوول سازمان ورزش حزب) فعالیت می نمود.
وی پس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت.
انتخاب تختی به سمت عضویت در شورای مرکزی باعث گردید تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین ‌های تختی جلوگیری می‌ کرد و به هر شکل می‌ کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌ المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو می ‌شد، جلوگیری کند.
غلامرضا تختی، تا چند سال قبل از مرگش مورد مهر و محبت محمدرضا شاه پهلوی قرار داشت که به ورزش و ورزشکاران علاقه‌ ی زیادی نشان می ‌داد. اما نزدیکی او به شخصیت ‌های وابسته به جبهه ملی و هواداران دکتر محمد مصدق و عضویت او در جبهه ملی، رفته رفته او را از نظام حاکم بر ایران دور کرد و سرانجام شرکت او در یک میتینگ جبهه ملی در میدان جلالیه تهران، او را مورد بی ‌مهری کامل دستگاه قرار داد.
جبهه ی ملی ایران بدست توانای دکتر مصدق در روز اول آبان ماه 1328 تشکیل شد و استقلال و آزادی شعارهای اصلی جبهه ملی گردید. مصدق با جبهه ملی توانست توده های ملت را در سراسر کشور بسیج کند.
جهان پهلوان تختی که با تیم کشتی از مسابقات جهانی یوکوهاما در سال 1340 برمی گشت و همه قهرمان ها مشغول ابراز احساسات بودند اما تختی گفت: «من افتخار می کنم که عضو جبهه ملی هستم».
تختی پس از آشنائی با جبهه ملی ایران عملاً دید آنها هم بدنبال همان نظراتی که خودش به آن رسیده بود هستند و برای احقاق حقوق جامعه و نیل به مردمسالاری تلاش می کنند. این بود که عضویت جبهه ملی ایران را قبول کرد و عملاً تمام نیروی خود را در این راه در طبق اخلاص گذاشت.
تختی در سال 1335 به سازمان ورزشکاران جبهه ملی پیوست که مسئولیت آن با دکتر سعید فاطمی بود. او با تاجیک، حسین عرب، رئیسی، جوادی زاده و عده ی دیگری از ورزشکاران نامدار در آنجا فعالیت می کردند.
هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران می‌گفت «دستگیرم کنید».
خاطره ی شور انگیز جهان پهلوان تختی در احمدآباد درآرامگاه مصدق بمناسبت هفتم درگذشت او هرگز فراموش نمی شود. آن روز تختی بهمراهی یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران در حالی که دو نفر از آنان دسته گل بسیار بزرگی را پشت سر تختی و پیشاپیش صف منظم پهلوانان حمل می کردند با قدم های شمرده و محکم وارد احمدآباد شد تا بی پرده و بی محابا رو در روی مامورین مخفی و غیر مخفی نشان دهد که او در برابر پیکر رهبرش، قهرمان ملی ایران سر تعظیم فرود می آورد ولی در برابر محمد رضا شاه سر به تسلیم فرود نیاورده و نخواهد آورد.
 شاهدان عینی تعریف می کنند، در شرایطی که سرهنگ مولوی و عوامل ساواک، همه در داخل جمعیت هزار نفری بودند، عظمت آمدن تختی در حدی بوده است که ناگهان سکوت مطلق در احمدآباد بر قرار می شود. جهان پهلوان از پلکان به طرف آرامگاه دکتر مصدق می رود. طاقه شالی را که روی قبر افتاده بود کنار می زند و دو زانو کنار قبر رهبرش می نشیند و شروع به بوسیدن آرامگاه کرده و با صدای رسا می گوید:
«خدایا، من که چیزی نیستم. بگذار وقتی می میرم با همین تفکر بمیرم و ما را کمک کن که با همین فکر و اندیشه زنده باشیم و با همین اندیشه و فکر هم بمیریم».


 بابک تختی، فرزند غلامرضا تختی می گوید: مهم‌ترین چیزی که در زندگی تختی به نظرم وجود داشته و خب خیلی متمایز است و همیشه خودش را به روشنی به رخ آدم می‌کشد، این است که در آن دوره که یک دوره شکست است بعد از کودتای ۲۸ مرداد (بود) و ورزشکاران، شاید در آن‌ جا اثری داشت، تختی آمد و خودش را به حکومت نفروخت و در واقع جانب مملکت را گرفت. فکر می‌ کنم که این راز زندگی تختی بود و از همه چیز مهم ‌تر در زندگی تختی به چشم من آمده است. 
جهان پهلوان تختی در 17 دی 1346 درگذشت و پیکرش در قبرستان ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد.

سیاوش کسرائی در سوگ او سرود:
از این پس بی تو ایرانشهر
درفش افتخارش را
به بازوی كدامین یل برافرازد؟
در این دوران پی در پی شكست و خفت و حسرت...
كه هر سو عرصه افراسیابان است-
به دل مهرِ كه بسپارد؟
دعای مادران سوی كه ره پوید؟
غریو كودكان نام كه را گوید؟
لبان آفرین روی كه را بوسد؟
تو اندر سینه‌ های  گرم خواهی زیست
تو با انبوه پاك مردمان خوب قلب شهر
خواهی ماند
شفق، آزرمگین رویت
سپیده، پاكی خویت
سلام صبحدم، مهرت
توان كوه، نیرویت
كبود شام، اندوهت
به سوگت!
ای به سوگت
هرچه چشم پاك، اشك افشان
من اینك،
در تمام چشم های پاك
می گریم
من اینك،
در تمام آه‌ های سرد
می نالم...

منابع:
ویکی پدیا فارسی

No comments:

Post a Comment