Saturday, October 1, 2011

به یاد آوریم

نمی دونم چرا بعضی ها وقتی به نظرشون می رسه به مقدسات توهین شده به رگ غیرتشون بر می خوره و انواع توهین و ناسزا رو نثار نویسنده، کاریکاتوریست، طنزپرداز، کارگردان، وبلاگ نویس و ... می کنند و در این میان، مثل همیشه، افراد و احزاب سیاسی مقابل خود را که هیچ نقشی در خلق اثر نداشته اند نیز بی بهره نمی گذارند! حتی لحظه ای فکر نمی کنند که شاید برداشت خودشان از اثر اشتباه بوده و توهین به مقدسات در میان نبوده است.
من مخالف هر گونه اهانت و ناسزا هستم و جانبدار کسی نیستم که واقعاً قصد توهین به مقدسی را داشته باشد. احترام به عقاید دیگران، نیکو است.
اما ای کاش به جای دید تعصب آمیز نسبت به این مسائل، کمی هم توجه مان به مسائل تأثر برانگیزی که در جای جای میهنمان هر روزه اتفاق می افتد، جلب می شد. کاش می دانستیم مقدس، غرور نادیده گرفته شده مان است که فقر روز افزون را می بیند و دم بر نمی آورد.
دختر بچه ی 13 ساله را در حال تن فروشی، نادیده می انگارد. 


از کودکان کار کارگاه های قالیبافی، آجرپزی، ساختمانی، مکانیکی ... آگاه است و بی توجه می ماند. کودکان بی پناه بسیار را در هر کجای شهر می بیند که برای فروختن شاخه ی گلی، فال حافظی، چسب زخمی، دستمال کاغذی ... التماس می کنند و با پرخاشی رانده می شوند و به راحتی از کنارشان می گذرد و آسوده شب و روز سپری می کند. گویا آنها انسان هایی هستند متمایز از شأن انسانیت دیگران. همان هایی که ممکن است در آینده ای نه چندان دور جایشان در دارالتأدیب ها و یا پشت میله های زندان باشند و در انتظار رسیدن اجرای حکم اعدام خود، رویاهای کودکانه شان، تبدیل به کابوس های وحشتناک شبانه شود. و این مایی که می توانستیم دستی به سویشان دراز کنیم به دوستی، اخبار بر دار شدنشان را با حسرت و غصه دنبال می کنیم و هستند کسانی که با وقاحت هر چه تمام تر به تماشای مرگشان می نشینند...







همه می خواهند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند و تقصیر را بر گردن دیگری بیندازند. همه می دانند این کودکان بی بهره از هر کودکی در چه شرایطی زندگی می کنند. هر کسی می تواند به اندازه ی سهم خود باری از دوش آنها بردارد، ولی وقتی چشممان را بر روی واقعیت ها می بندیم و توجه مان را به مسائل بیهوده جلب می کنیم، چه توجیهی برای این نادیده گرفتن ها می توانیم داشته باشیم؟ 
کاش می دانستیم مقدس، خون ریخته شده ی مردممان بود که برای آزادی جان دادند و ضجه ی مادرانی که در سوگ جوانان خود به ماتم نشستند. و ما فراموش کردیم؟! 











کاش می دانستیم مقدس، روزهای فنا شده ی آنهایی ست که پشت میله های زندان به جرم حق گویی و آزادی خواهی اسیرند و ما فراموش کرده ایم.   














ما حتی فراموش کردیم آزاده های پرپر شده ی تازه مان را...













به آن امید که بیدار شویم، به یاد آوریم، به خود آییم.


No comments:

Post a Comment