Monday, October 3, 2011

آغاز پاییزی یِ من

آغاز پاییزی یِ من


من سرشار از تو می شدم
بی آن که بدانم
تو، خالی از من می شوی
حالا دیگر فقط سکوت می کنم
و در تنهایی خود رها می شوم
و گم می شوم در میان کاغذ پاره های بی نگاره
و همدم من می شود گوشه ی تاریک اتاقم
تو در من آغاز شدی
بی آن که بدانم
روییدنت در رگ های تنم
خنیاگر آغاز پاییز است
راست این بود که صدای بی تفاوتی هایت را
در میان تک تک یاخته هایم می شنیدم
و سکوتم، نه از ندانستن
که از دلهره های پایانت بود
پاییز در من آغاز می شود
گوش کن
صدای وزش باد وحشی را می شنوی
که چگون ویران می سازد
از درون
همه ی تار و پود هستی مرا
تو خود آغاز پاییز بودی
آن دم که در رگ های من جاری شدی

No comments:

Post a Comment