Tuesday, October 4, 2011

بخشی از سرود سی و سوم دوزخ دانته


بخش کوچکی از خشونت آدمیان

با پوزش از همه ی کسانی که آدمیت خود را قدر می دانند و انسانیت را در وجود خویش پاس می دارند...

نمی دانم آیا خداوند در هیچ عصری موجودی به شرارت، وقاحت و رذالت انسان خلق کرده است؟ موجودی که مقام "اشرف مخلوقات" را بر دوش می کشد، چه ها که نکرده است. هرگز حیوانی با حیوان دیگر این گونه رفتار نمی کند، که انسانی با انسان های دیگر. گویا از زمانی که آفریده شده، نخستین چیزی که آموخته «هابیل کُشی» بوده است و این خشونت های مرگ بار و کشتار وحشیانه ی آفرید شدگان توسط یکدیگر در همه ی قرون و اعصار، به بهانه های مختلف مشاهده شده است.

این نوشته، اشاره ای ست به مختصری از داستان مرگ غم انگیز «اوگولینو» و فرزندانش که در شاهکار «کمدی الهی» دانته آلیگیری، شرح آن رفته است:

«کنته اوگولینودلا گراردسکا» یکی از اشراف بزرگ شهر پیزا و رئیس یکی از دو دسته ی «گوئلف» های این شهر بود. رئیس دسته ی دیگر از این گوئلف ها برادرزاده ی این کنت، نینو ویسکونتی بود که میان او و عمویش اختلاف شدیدی وجود داشت. کنت اوگولینو برای این که از شر برادرزاده اش راحت شود و خود به تنهایی ریاست تمام گوئلف های شهر را به عهده گیرد، با «روجیرو دیلی اوبالدینی» رئیس دسته ی سیاسی مخالف خود (گیبلین ها) که در عین حال اسقف شهر پیزا بود در نهان سازش کرد و با کمک او «نینو» را از کار برداشت و خود به تنهایی ریاست تمام گوئلف ها را عهده دار شد. اما اسقف از این فرصت برای در هم شکستن گوئلف ها استفاده کرد و کنت اوگولینو را متهم بدان ساخت که چندی پیش از آن یکی از دژهای مستحکم پیزا را در مقابل رشوه به قوای دو شهر «فلورانس» و «لوکا» که علیه شهر پیزا اتحاد داشتند واگذار کرده است، مردم شهر که از طرف اسقف سخت تحریک شده بودند به کاخ کنت ریختند و او و دو پسر و دو نواده اش را دستگیر کردند و اسقف، این پنج نفر را در برج معروف گوالاندی زندانی کرد. در ماه مه سال بعد از آن (1289) به فرمان او در این برج را تیغه کردند و این چند نفر در آن جا چندین روز با گرسنگی به سر بردند و عاقبت با شکنجه و رنج فراوانی جان سپردند.
-------------------------------------------------------
دانته، دو شخصیت اصلی این داستان (کنت اوگولینو و روجیرو) را در سرود سی و دوم و سی و سوم دوزخ آورده در حالی که در طبقه ی آخر (نهم- منطقه ی دوم) دوزخ در حال مجازات هستند؛ یعنی در بخشی که خائنین به وطن در آن به سر می برند. در این جا این دو روح یخ زده درون گودالی قرار دارند و اوگولینو در حال جویدن مغز سر روجیو می باشد.


... دندان در سر او فرو برد و به جویدن آن پرداخت.

بخشی از سرود بدین ترتیب آمده است:
اوگولینو برای دانته که در سفر دوزخ با استاد خود «ویرژیل» همراه است چنین تعریف می کند:

.......
ماجرای مرگ مرا، اکنون خواهی شنید و خواهی دانست که وی (اسقف روجیرو) تا چه حد آزارم داده است.
شکافی باریک در دیواره ی آن قفسی که پس از من قفس گرسنگی نام گرفت (برج گوالاندی)، و از این پس بسیار کسان دگر را زندان خواهد شد.
چندین ماه را از روزنه ی خود نشانم داده بود، که آن خواب ناگوار را دیدم که پرده ی آینده را در برابرم پاره کرد.
در خواب، این آدم (روجیِرو) را سر دسته ی صیادان یافتم که در آن کوهستان که پیزایی یان را از دیدار «لوکا» باز می دارد (کوهستان سن جولیانو که میان دو شهر پیزا و لوکا واقع است)، به شکار گرگ و گرگ بچگان رفته بود،
و دوشادوش ماده سگان لاغر اندام و چالاک و دست آموز او، «گوالاندی ها» و «سیسموندی ها» و «لانفرانکی ها» را دیدم که در صف مقدم و پیشاپیش دیگران جای داشتند.1
پس از تعاقبی کوتاه، پدر و پسرانش2 را خسته یافتم. و گویی دندان هایی تیز را دیدم که پهلوان آنان را از هم درید.
بامدادان فرا نرسیده بود که بیدار شدم، و پسرکان خویش را که در کنارم بودند شنیدم که در خواب می گریستند و نان می خواستند.
بسی سنگدلی، اگر از اندیشه ی آن چه در آن هنگام به دلم گذشت به تأثر نیامده باشی، و اگر از این بابت نگریی، از چه می خواهی گریست؟
کم کم فرزندانم بیدار شدند و ساعتی که عادتاً برای ما خوراکی می آورند فرا رسید. ما همه به خاطر خوابی که دیده بودیم نگران بودیم.
و در این هنگام صدای در زیرین برج موحش را شنیدم که میخکوبش می کردند؛ آن وقت، بی آن که کلامی بگویم به چهره ی پسرکان خویش نگریستم.
من خود نمی گریستم، زیرا درونم از سنگ بود. اما آنان می گریستند. و «آنسلموچوی»3 من گفت: -پدر، تو را چه می شود که ما را چنین نگاه می کنی؟-
به ناچار در تمام آن روز و در شبی که به دنبالش آمد، نه اشکی ریختم و نه سخنی گفتم، تا عاقبت خورشیدی دگر به جهان تابیدن گرفت.
چون شعاعی ناچیز بر آن غمکده تافت (آغاز روز دوم)، به تماشای چهره ی آن چهار، حالت خویش را دریافتم.
و از گرانی رنج هر دو دست را به دندان گزیدم، و آنان پنداشتند که من به خاطر میل به خوردن چنین می کنم؛ لاجرم از جای برخاستند و گفتند: -پدر، رنج ما را بسیار کمتر خواهی کرد اگر به خوردن ما تن در دهی،
تو خود این گوشت های بی حاصل را به ما داده ای، و خود نیز آنها را از ما باز می توانی ستاند.
آرام شدم تا بیش از آنشان نیازرده باشم، و جملگی آن روز و روز دگر را خاموش ماندیم. ای سرزمین سنگدل، چرا همان وقت دهان نگشودی؟
چون روز چهارم فرا رسید، «گادو»4 خود را به پای من افکند و گفت: -پدر جان، چرا یاریم نمی کنی؟
این بگفت و بمرد، و من در روزهای پنجم و ششم، همچنان که تو در اینجایم به چشم می بینی، به چشم خویش دیدم که آن سه تای دیگر نیز یکایک جان سپردند.
 

«... به چشم خویش دیدم که آن سه تای دیگر نیز یکایک جان سپردند...»

آن گاه من که تقریباً نیروی بینائی را از کف داده بودم، خود را بروی هر یک از ایشان کشاندم، و با آن که مرده بودند، دو روز پیاپی آنان را به نام خواندم؛ سپس گرسنگی از رنج قوی تر شد. (گرسنگی زندگی مرا پایان بخشید، در صورتی که درد و رنج قادر بدین کار نشده بود.)
.......
آخر، گیرم که چنان که گویند «کنت اوگولینو» خائنانه قلاع جنگی را به دشمن سپرده بود5، تو را چه حق آن بود که پسرانش را به چنین شکنجه گرفتار آری؟
.......
-------------------------------------------------------
پاورقی ها:
1- گوالاندوها و سیسموندوها و لانفرانکی ها سه خانواده ی اشرافی شهر پیزا بودند، که برای از بین بردن کنت اوگولینو با اسقف همدست شده بودند.
2- اشاره به گرگ و بچه هایش، که در حقیقت خود کنت و فرزندان اویند.
3- آنسلموچو یکی از دو پسر کنت که در این هنگام پانزده ساله بود.
4- Gaddo یکی از پسران کنت.
5- کنت اوگولینو در سال 1284 یکی از قلاع مستحکم ایالت پیزا را به فلورانسی ها بخشید. زیرا در این تاریخ پیزا با جمهوری جنوآ در جنگ بود و کنت می خواست بدین وسیله بی طرفی فلورانس و لوکا را که متحدین جنوآ بودند خریداری کند، و چنین نیز شد. ولی بعد از پیروزی چنانچه رسم است، این ضرورت از خاطرها رفت و کنت متهم بدان شد که از دشمنان پول گرفته و قلعه را بدیشان داده است.
 
برگرفته از کمدی الهی (کتاب دوزخ)- دانته آلیگیری/ترجمه ی زنده یاد شجاع الدین شفا
-------------------------------------------------------

نمی دانم ستمکاران، خائنان و خونخواران زمانه ی ما با این حجم از جنایات، چه عذابی را در کدامین بخش از دوزخ تحمل خواهند کرد!


1 comment:

  1. This comment has been removed by a blog administrator.

    ReplyDelete