Monday, January 16, 2012

حسین خضری


به بهانه ی سالروز اعدام زندانی سیاسی، حسین خضری

مرگ ِ دیگر

مرگ در هر حالتی تلخ است
 
اما من
 
دوست تر دارم که چون از ره درآید مرگ
 
در شبی آرام چون شمعی شوم خاموش
لیک مرگ ِ دیگری هم هست
 
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور
مرگ ِ مردان، مرگ ِ در میدان
 
با تپیدن های طبل و شیون ِ شیپور
 
با صفیر ِ تیر و برق ِ تشنه ی شمشیر
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر ِ سم ِ اسبان
 
وه چه شیرین است
 
رنج بردن
 
پا فشردن
 
در ره ِ یک آرزو مردانه مردن !
 
وندر امید ِ بزرگ ِ خویش
با سرود ِ زندگی بر لب
 
جان سپردن
آه، اگر باید
 
زندگانی را به خون ِ خویش رنگ ِ آرزو بخشید
 
و به خون ِ خویش نقش ِ صورت ِ دلخواه زد بر پرده ی امید
 
من به جان و دل پذیرا می شوم این مرگ ِ خونین را
«ه. ا. سایه»

یک سال از روز اعدام یک زندانی سیاسی دیگر در سلاخ خانه ی رژیم می گذرد. یک سال می گذرد از پرپر شدن لاله ای دیگر. یک سال می گذرد، اما افسوس که صدای ضجه ی سوگواران گم شده گویا در میان هیاهوی غریب این روزها. گم شده در میان رسوایی اختلاس ها. گم شده در میان صدای طبل آغاز جنگ احتمالی. گم شده در میان کوبنده تر شدن صدای پای فقر که این روزها هدیه ایست از سران مدعی مدیریت جهان که افتخارشان تحریم های روز افزون و رکود کمرشکن اقتصاد است...

آری، یک سال می گذرد از مرگ بی رحمانه ی جوانی دیگر از همین مرز و بوم به دست جلادان حکومت. از سرزمین من و تو. وطن ما که خاکش سالیانی ست که از خون شقایق ها گلگون است.

حسین خضری، جوان 28 ساله، را 25 دی ماه سال گذشته به اتهام واهی اقدام علیه امنیت ملی، به صورت مخفیانه بدون اطلاع وکیل و خانواده اش در زندان ارومیه اعدام کردند. او را 49 روز در سلول های انفرادی مخوف سپاه و در بازداشتگاهی مخفی به شدت شکنجه دادند و وادار به اعتراف کردند. او در رنجنامه ی خود به  افکار عمومی و سازمان ها و نهاد های حقوق بشری خواهان پیگیری طرح شکایت خود از دستگاه اطلاعاتی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستگاه قضایی شد و از شکنجه های جسمی و روحی خود پرده برداشت:

کتک زدن به مدت چندین ساعت در هر روز
ایجاد فشار روحی و روانی در حین بازجویی
تهدید بازجو هایم مبنی بر آن که اگر آن مواردی که ما می گوییم قبول نکنی به برادر و داماد خانواده ی شما می توانیم برچسب فعالیت های غیرقانونی علیه نظام بزنیم
ضربه زدن با لگد به اندام های تناسلی من و خونریزی و تورم آن نواحی از بدنم به مدت چهارده روز
پارگی پای راستم تقریباً به اندازه 8 سانتیمتر به علت ضربه محکم پای بازجو که هنوز قابل مشاهده است
وارد کردن ضربات متعدد به تمامی بدنم با باتوم...

اما هیچ نهاد حقوق بشری نتوانست برای رهایی کبوتر اسیر شده در چنگان جلادان اطلاعات، کاری کند و حالا دیگر یک سال گذشته است و طنین صدای خاموش شده اش گم شده در میان هیاهوی غریب این روزها...  


بیایید ما فراموش نکنیم.

No comments:

Post a Comment