Monday, September 24, 2012

بوی مهر و مدرسه




همیشه روزهای اول مهر که می رسه بیش از هر زمانی در سال یاد روزهای مدرسه و معلم ها و دبیرها را همراه می یاره. اون هایی رو که خیلی خوب و مهربون بودن، اونایی رو که جدی و فعال و باز هم خیلی خوب بودن، اونایی رو که از درس و مشق و مدرسه بیزارمون می کردن... 

یادم می یاد کلاس چهارم دبستان که هنوز معنی خیلی از لغت های عادی رو نمی فهمیدم یه روز معلم مون که از اون مدل های بیزار کننده بود، خاطره ای رو برامون ساخت که بعد از گذشت این همه سال، لحظه به لحظه اش رو یاد دارم. یادمه درس ریاضی داشتیم و رسیده بودیم به مبحث تقسیم و یه صفحه مسئله، طبق روال کتاب های آن زمان. و چون درس تقسیم بود، همه ی مسئله ها رو البته با تأیید و راهنمایی معلم گرامی تقسیم حل کردیم و رفتیم خونه. شب که پدرم مثل همیشه، درس و مشقم رو رسیدگی می کردن همین طور که داشتن مسئله های حل شده رو نگاه می کردن، با سرزنشی که هنوز یادمه یکی از اونها رو نشونم دادن و گفتن، یعنی مسئله ی به این سادگی رو اشتباه حل کردی؟! گفتم خانم ... سر کلاس همینطور حل کردن و ما هم نوشتیم و بعد از کمی دقت متوجه شدم که بله، واقعاً هم اشتباه مضحک و خجالت آوری بود. مسئله ضرب بود نه تقسیم، به همین راحتی! و این همه دانش آموز سر به هوا به دنبال معلم حواس پرت اشتباه کرده بودیم. کلی خجالت کشیدم از بی توجهی خودم و اعتماد به نفسی که فکر می کردم همه چیز رو به راهه! خلاصه فردای اون روز من و دوست صمیمی ام که همسایه هم بودیم طبق معمول با هم می رفیتم مدرسه و توی راه داشتیم از مسئله و اشتباه و ضرب و تقسیم صحبت می کردیم. اون هم توی خونه همین داستان من رو داشته. بالاخره به کلاس رسیدیم و به معلم گفتیم که جواب مسئله ضرب می شه نه تقسیم. اون هم کلی عصبانی شد و ما دو تا رو وسط کلاس بلند کرد و حدود یک ساعتی بازخواستمون کرد و توی حرفاش گفت که ما دو نفر داریم بر علیه اون توطئه می کنیم!! و من یادمه که کلی وقت داشتم به این فکر می کردم که توطئه یعنی چی و مگه چه اتفاقی افتاده! آخر سر هم فرستادمون دفتر و ناظم مدرسه هم ازمون پای یه تعهدنامه امضا گرفت!! 

به هر حال ما نفهمیدیم اصلاً دلیل این تنبیه و توبیخ چی بود! تعهد نامه برای چی؟ لابد برای این که جواب صحیح مسئله رو دادیم و سکوت نکردیم!

اون سال اصلاً سال تحصیلی خوب و مفیدی نبود. برای همه ی درس ها سر کلاس مشکل داشتیم. بعدها فهمیدیم که خانم معلم ما مشکل خانوادگی زیادی داشتن و تحت فشار بودن و قرص های اعصاب و ... اما تأثیر منفی اون سال خیلی باقی موند. یادم می یاد که همه ی بچه ها معدل های بدی نسبت به کلاس های دیگه داشتن و این که همه اش می ترسیدم سال و سال های بعد هم بر همین منوال باشه. اما خوشبختانه هر چی این جا عذاب کشیدیم، یادش بخیر، سر کلاس پنجم همیشه خیلی خیلی خوب بود. معلم نازنینی داشتیم که از جان و دل مایه می ذاشت. همیشه هم لبخند روی لبهاش بود. اونم توی خونه مشکلاتی رو داشت، اما سر کلاس انگار همه چیز رو فراموش می کرد، می شد یه معلم مهربون، با یه لبخند همیشگی. درس ها رو انقدر شیرین منتقل می کرد که همه کلاس ها رو دوست داشتن. حالا هم این معلم و هم معلم قبلی با اون رفتارها توی ذهنم موندن. هر وقت یاد این یکی می یفتم بی اختیار سر کلاس پنجم بر می گردم و یاد اون روزهای خوب...

کاش می تونستیم توی هر موقعیت اجتماعی و با هر حرفه ای که هستیم با دیگران طوری رفتار کنیم که وقتی بعد از سال ها به یادمون می افتند لبخند بزنن و بگن یادش بخیر...

No comments:

Post a Comment